برکه اي در همين نزديکي ست با نيلوفري در آن در انتظار ديدار ساحل آه چه انتظاري عبث هرگز نشود اين ديدار تا زماني که اشک برگهايش در برکه جاريست نرسد به ساحل
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
پیروان ولایت
و آدرس
asrzohor.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
اونوقت بگین #صالحین تاثیرش کمه.
بسم الله الرّحمن الرّحیم/ چه قدر خنده داره که بعضی از ماها برای کمک به نیازمندان، بدترین اسکناس را از لایِ پول هابه او می دهیم و انتظار داریم که خداوند بهترین پاداش ها را به ما عطا فرمایند!!
با کمال تاسف با خبر شدم که بعد از مدت ها مبارره با سرطان, خواننده, نوازنده و آهنگساز پاپ فارسی مرتضی پاشایی دار فانی را وداع گفت. خاموش شدن این شمع نورانی را خدمت خانواده محترم ایشان تسلیت عرض می کنم.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
پ.ن :نه اینکه مرتضی مهم نیست ! نه اصلا اینطور نیست دوستان اما بیاید حق به جانب باشیم!
داداشای گل ،خواهرای عزیز این پست به هیچ وجه برای اعتراض به پست های تسلیت مرتضی پاشایی نیست.
فقط برای یاد آوردی بود ... تا یادمون باشه خیلیای دیگه جونشون رو پای اعتقادشون دادند.
ولی حقشون ادا نشد .!
(روح همه عزیزان از دنیا رفته شاد )
اما الانم دست کمی از اون موقع نداره !
چندوقت پیش یکی هم ازبیت المال سه هزار میلیارد گرفت و رفت! البته اونم دیگه برنگشت...!
تازگیا یکی هم 650 میلیون یورو برداشت رفت و دیگه بر نگشت !
چند وقت پیش یکی 8 میلیارد فقط خرج استخر و جکوزیش کرد به هیچکسم جواب پس نداد.
آره رفقا اینجا اینطوریه یکی یه پرونده کرسنتی برامون میسازه البته داخل پرانتز بگماااا (( به زبون ساده ضرر هر ایرانی تو کرسنت رقمی در حدود ۱٫۳۶۴٫۰۰۰ تومان میشه)) بعد کلی توش میخوره بعد چند تا کله گنده هم میان و نمیزارن دستش رو بشه مثل اقازاده ها و م.ه و ..... خیلیا هستند که به علت بعضی از محدودیت ها از آوردن اسم آن ها معذوریم. یه وقتایی هست که آدم بدجور شرمنده دین و ایمانش میشه شرمنده کسایی که رفتند تا خیلیا حلال زاده وار رفتار کنن و اونا در اوج بی معرفتی میزنن زیر همه چیز و میخورن و یه آبم روش ...!
پ.ن:خلاصه نمک خوردیم و نمکدون رو شکستیم ...! چطور میخوایم سرمونو جلوی شهدا بالا بگیریم خدا میدونه...!
روز هفتم محرم
در این روز عبدالله بن زیاد نامهاى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتى قطرهاى آب را به امام ندهد، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!(53)
عمربن سعد نیز فوراً عمر بن حجاج را با پانصد سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسى امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسین علیهالسلام صورت گرفت. در این هنگام مردى به نام عبدالله بن حصین ازدى که از قبیله بجیله بود فریاد برداشت که: اى حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانى نخواهى دید! به خدا سوگند که قطرهاى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!
امام حسین علیهالسلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده!
حمید بن مسلم مىگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى که بیمار بود، قسم به آن خدایى که جز او پروردگارى نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب مىآشامید تا شکمش بالا مىآمد، و آن را بالا مىآورد! و باز فریاد مىزد: العطش! باز آب مىخورد تا شکمش آماس مىکرد ولى سیراب نمىشد! و چنین بود تا جان داد.(54)
روز ششم محرم
عبیدالله در این روز نامهاى به عمر بن سعد نوشت که: من از نظر کثرت لشکر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نکردم، توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را براى من مىفرستند!(48)
وضعیت لشکر دشمن
چون مردم مىدانستند که جنگ با امام حسین علیهالسلام در حکم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعداى در اثناى راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار کردند.
نوشتهاند که: فرماندهاى که از کوفه با هزار رزمنده حرکت کرده بود، چون به کربلا مىرسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا کمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى که به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار کرده بودند.(49)
حضرت آیت الله بهبانی گوشه صحن ابی عبدالله نشسته بودن و کرسی و درسو بحث داشتن غریبه ای وارد شد همه فهمیدن ک این غریبه، ی بسته ای رو گذاشت جلوی آیت الله بهبانی آقا فرمود این چیه؟عرض کرد آقاجان طلا و جواهراته برای شما آوردم هرجور میخواید مصرف کنید،آقا فرمود تا ندونم از کجا اومده دست نمیزنم.عرض کرد آقاجان قصه اش مفصله،آقا فرمود بیا برام توضیح بده تا اینو قبول کنم.گفت آقاجان من تاجر بودم،رفتم روسیه برا تجارت ی مدتی اونجابودم خواستگار ی دختری بودم اونجا برای خواستگاریش رفتم.فهمیدم مسیحیه وقتی رفتم برا خواستگاریش گفتن حرفی نیست ولی ی شرط داره باید مسیحی شی دختر به تو بدیم.چندین روز با خودم سرو کله میزدم چه کنم؟؟!!اومدم گفتم عیبی نداره،من اسلامو میذارم کنار مسیحی میشم شما اون دخترو به عقد من در بیارید ،قبول کردن وصلت صورت گرفت ..
مدتی باهم زندگی کردیم تا شب اول محرم شد.تا هلال شب اول ماه دمید ی غمی رو دلم نشست،همه وجودمو غصه فراگرفت.زانوهامو بغل گرفتم کنج خونه نشستم شروع کردم گریه کردن،همینطور میگفتم حسین ،حسین...زنم ازدراومد دید من دارم گریه میکنم..گفت تو گریه داری میکنی؟؟!!هرکاری کردم پنهان کنم دیدم نشد.گفت چیه من باید بدونم تو چرا داری گریه میکنی؟گفتم توکلت علی الله ،برات میگم.من وقتی مسلمون بودم ی آقایی داشتم،اسم این آقا حسین بود.زن مسیحی وقتی تا من گفتم حسین شروع کرد به لرزیدن ،اشک تو چشمش حلقه زد گفت این حسین کیه؟؟!!گفتم آقای منه خیلی غریبانه دوعوتش کردن یجایی،جلوی زن و بچش سراز بدنش جدا کردن.گفت تو یبار حرف از حسین زدی منو عاشقش کردی،کیه این آقا؟!گفتم حالا فضاش محیاهست بذار همینجا دعوتش کنم به دین اسلام،گفتم میخواهی ماهم مسلمون بشیم؟بریم تو دسته حسینا ،تو سپاه حسین؟؟!!گفت آره.
وقتی شهادتینو اونجا جاری کردگفتم پس بارو بندیلتو جمع کن بریم کربلا ،اینجا جای زندگیه منو تو دیگه نیست .چن روزی کشید تا وسایلمونو جمع کنیم بیمارشد و مریضه شد تو بستر افتاد با همون مریضیش از دنیا رفت.خانوادش جمع شدن تو همون قبرستون مسیحیا دفنش کردن با طلا و جواهرات خودش.شب هنگام دلو به دریا زدم،گفتم خدایا این میخواست زائر حسین بشه ،جاش اینجا نیست بدنو از زیر خاک در میارم هر جوری هست باخودم میبرم کربلا
نیمه شب اومدم قبرو شکافتم دیدم یک انسانه بدهیکلو بدقیافه ای اینجا توقبره ،دورو بر خودمو گشتم ،قبرای دیگه رو گشتم دیدم نه درست اومدم،ترسونو لرزون سنگ قبرو گذاشته ونذاشته اومدم خونه ،خواب دیدم ی هاتفی صدازد :مگه میذاریم زائر حسین اینجا بمونه؟خودمون اومدیم امشب بردیمش کربلا ،پایینه پای حسین اونجا دفنش کردیم ی رباخواری تو حرم حسین بوده اونو اوردیم بجای این اینجادفن کردیم.حالا اومدم کربلا به خدام قصه رو گفتم ،به بزرگشون گفتم ،باهمون نشونی اومدن قبرو شکافتن،دیدم همسرم اینجاست.طلاو جواهراتشوبرداشتم اوردم خدمت شما هرکاری میخواید بکنید ،آقاهم بین فقرای کربلا تقسیم کرد.............
به گزارش فرهنگ نیوز، عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب(ع) کودک 11 ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است.(1)
شیخ مفید چنین نقل می کند: پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سرمبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچه ای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامه ای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.
عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و درخیمه گاه با زنان به سر می برد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد، ازخیمه گاه بیرون دوید. او سراسیمه و شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت ودر کنار عمویش ایستاد. حضرت زینب (علیهاالسلام) او را دنبال کرد و به اورسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد.
امام حسین(علیه السلام) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع می ورزید. او به عمه اش گفت: «والله لا افارق عمّی(2)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمی شوم.
نحوه شهادت عبدالله بن الحسن(علیه السلام
ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا می خواهی عمویم را بکشی؟» بَجر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت. کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» امام حسین علیه السلام اورا در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: "ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوند تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد." (3( امام دست خود را به آسمان بلند کرد: "پروردگارا! قطرات باران را ازاینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام مرگ آنها را مهلت داده و بهره مند می سازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام رابه راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما رادعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند." (4( در این هنگام، حرمله تیری به سوی آن کودک انداخت و او را در آغوش عموی خویش به شهادت رساند. (5)
روز پنجم محرم
در این روز که مطابق با روز یکشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى(41) فرستاد که در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مىخواست که ابن زیاد او را از رفتن به کربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد که: مبادا از کسانى باشى که خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى که به نزد یاران خود - که همان شیاطینند - روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مىگیریم»(42)، و به او خاطر نشان ساخت که اگر بر فرمان ما گردن مىنهى و در اطاعت مائى، در نزد ما باید حاضر شوى.
شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به کربلا روى، پس شبث قبول کرد و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به سوى کربلا گسیل داشت.(43)
در تعداد کل لشکریانى که به همراه عمربن سعد در کربلا حضور پیدا کردند تا با امام حسین علیهالسلام بجنگند، اختلاف است، ولى نکتهاى که نباید فراموش کرد این است که تعداد نظامیان جیرهخوارى که از حکومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مىکردند سى هزار نفر بوده است.سپس عبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد که بر جسر صراه(44) ایستاده و از حرکت کسانى که به عزم یارى امام حسین از کوفه خارج مىشوند، جلوگیرى کند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه که عازم بود براى پیوستن به امام حسین علیهالسلام از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم که مىخواهى حسین را یارى کنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و کسى جرأت نکرد تا او را دنبال کند. عامر خود را به کربلا رساند و به امام حسین علیهالسلام ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیهالسلام بود که در چندین جنگ در رکاب آن حضرت شمشیر زده است.(45)
تعداد لشکر عمر بن سعد
در تعداد کل لشکریانى که به همراه عمربن سعد در کربلا حضور پیدا کردند تا با امام حسین علیهالسلام بجنگند، اختلاف است، ولى نکتهاى که نباید فراموش کرد این است که تعداد نظامیان جیره خوارى که از حکومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مىکردند سى هزار نفر بوده است.(46) و (47)
در آرزوی بوسه دستان مهربان آقایم
شاید توفیقمان شود
((((شما هم دعا کنید))))
به به
خدا نصیب و روزی همه بکنه .
گر نگهدار من آنست که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیه که تیر به قلبش خورده اما همونطور که تو عکس می بینید خدا حفظش کرده ..
تو هم از این شلوار ها پات میکنی ؟
میدونی این شلوار ها نماد کدوم مکتب؟
می دونی کدوم افراد از چه عقایدی این شلوار ها رو می پوشن ؟
انسان پوشش که می پوشه نماد عقایدشه اینو من نمی گم (( قدیما ها میگن ))همين لباس زيباست نشان آدميت
اولین کسانی که این شلوار ها رو به پا کردند افرادی بودند در امریکای جنوبی(برزیل) که بر علیه امریکا قیام کردند
این افراد معتقد بودند (( دنیا جهنم انسان است و ما باید در این جهنم به بهترین شکل زندگی کنیم و باید به وحشی ترین و آزاد ترین شکل زندگی کنیم
نباید همه چیز به صورت طبیعی اراده شود باید از حالت طبیعی خارج شود
و مثل جنگلی ها ( مراد حیوانات ) زندگی کنند و نداشتن کارت شناسایی و عدم رعایت حداقل ... انسانی !!
حالا دلم به حال افرادی میسوزه که ندونسته دوست دارن حیووون باشن
جار و جنجال نکن ، سر خودت رو هم کولاه نذار ! سگ ، میمون ، مار، و........
بهانه هم نیار( اره اون ها هم موجودات و افریده های خداوندند حیف انسانیت برای تو )
اگه از این به بعد این طوری خطابت کردم ناراحت نشو تو بیش از این نیستی !!
(( یه سرچ ساده تو گوگل به زبان انگلیسی بزن خودت میفهمی تو غرب چه کسایی این شلوار ها رو می پوشن ))
حرف زیاد است ( یه سرچ ساده بزن به زبون اصلی ! تو که تو کار اورجینالی و همش در حال مد و به روز ) بپا از مد عقب نمونی
روزي در مطب بيمارستان نشسته بودم...
خانم محجبه اي همراه فرزندش وارد مطب شد...
فرزند را که معاينه ميکردم...
شباهت عجيبش به امام خامنه اي مرا به فکر فرو برد...
از مادرش سوال کردم...
شما با آقاي خامنه اي نسبتي داريد؟
گفتند:
بله من همسر ايشان هستم...
خيلي تعجب کردم !
گفتم:
مگر شما پزشک خصوصي نداريد؟
گفتند:
خير آقا اجازه چنين کاري نميدهند!
ميگويند شما هم مثل ساير مردم به بيمارستان مراجعه کنيد...
آن روز ديگر نتوانستم به کارم ادامه دهم...
سرم را روي ميز گذاشتم و بسيار گريه کردم...
۩ ◄ هدیه (اختیاری) خواندن این مطلب 14 صلوات میباشد ► ۩
هیچگاه زن ایرانی در طول تاریخ تنش را به دیگران نشان نداده است
افتخار میکنم که در تخت جمشید یا نقش های بیستون صورت زن نمیبینیم
افتخار میکنم که زن در شاهنامه افتخارش این است که تنش را حتی آفتاب هم ندیده است
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب
همه دخت توران پوشیده روی
همه سرو بالا همه مشک بوی
تو که اینگونه در مقابل مقبره کوروش دست به بالا گرفته ای، ایرانی هستی؟
((پوزش می طلبم بابت عکس))
هرچه میخواهد دل تنگت بگو :
آقات داره میشنوه..........
این تاپیک مخصوص اینه هرکی هرچی میخواد برای آقاش امام زمان بزاره اینجا از درد و دل گرفته تا متن و شعر و دلتنگی میتونید خصوصی بدید
امیدوارم استقبال بشه.
نظرات هم آزاده
روز چهارم محرم
در این روز(37) عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان که مىخواستید، یافتید! و یزید را مىشناسید که داراى سیره و طریقهاى نیکو است! و به زیر دستان احسان مىکند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولى را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.
سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام(38) نیز عطایائى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حرکت کرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به کربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند.(39)
پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیهالسلام اعلام آمادگى کرد و بعد یزیدبن رکاب کلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر که جمعا بیست هزار نفر مىشدند.(40)
روز سوم محرم
اعزام لشکر به سوى کربلا
عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل کوفه وارد کربلا شد.(25)
برخى نوشتهاند که: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مىدهیم از این کار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنىهاشم مىگردد.
عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا کرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد.(26)
و برخى از تاریخ نویسان نوشتهاند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یکى به نام حفص که پدر را تشویق و ترغیب به رفتن کرد تا با امام علیهالسلام مقابله کند، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین کارى بر حذر مىداشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى کربلا شد.(27)
خریدارى اراضى کربلا
از وقایعى که در روز سوم ذکر شده، این است که امام علیهالسلام قسمتى از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع، شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى کرد و با آنها شرط کرد که مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند.(28)
هوشیارى یاران امام علیه السلام
هنگامى که عمربن سعد به کربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال کند براى چه به این مکان آمده است؟ و چه قصدى دارد؟
چون عزره از جمله کسانى بود که به امام علیهالسلام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد، پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى کردند! ولى شخصى به نام کثیر بن عبدالله شعبى که مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم کشت!
عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمى را فعلاً ندارم، ولى به نزد او رفته و سؤال کن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است؟!
کثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیهالسلام رفت، ابو ثمامه صائدى که از یاران امام حسین بود و چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد: این شخصى که مىآید بدترین مردم روى زمین است!
سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حرکت کرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به کربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند.پس ابو ثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین علیهالسلام برو!
گثیر گفت: به خدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را مىرسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.
ابو ثماه گفت:من دستم را روى شمشیرت مىگذارم، تو پیامت را ابلاغ کن.
کثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمىگذارم چنین کارى کنى.
ابو ثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتکارى هستى و من نمىگذارم به نزد امام بروى.
پس از این مشاجره و نزاع، کثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمربن سعد شخصى به نام قرة بن قیس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قره! حسین را ملاقات کن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو.
قرة بن قیس به طرف امام حرکت کرد. امام حسین علیهالسلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را مىشناسید؟
حبیب بن مظاهر عرض کرد: آرى! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مىشناختم و گمان نمىکردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده کنم.
آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیهالسلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کردهاند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت.
قره چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: اى قره! واى بر تو! چرا به سوى ستمکاران باز مىگردى؟ این مرد را یارى کن که به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى.
قرة بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمربن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم کرد! پس به نزد عمربن سعد باز گشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، عمربن سعد گفت: امیدوارم که خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.(29)
ادامش در ادامه مطلب
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 52693
تعداد مطالب : 217
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1
دانشنامه عاشورا