تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:, | 21:38 | نويسنده : صادق رئیسی |

اگه دیدی بغض کردی و ولی دلیل برای گریه کردن پیدا نمیکنی

 


اگه دنبال جایی میگشتی که داد بزنی

 
بدون دل خدا برات تنگ شده

 
میخواد صداش بزنی....



تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:, | 21:31 | نويسنده : صادق رئیسی |

در شهر بودم

دیدم

هر کس به دنبال چیزی می دود

یکی به دنبال پول

یکی به دنبال چهره دلکش

یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد

یکی به دنبال نان

یکی هم به به دنبال اتوبوسی !

اما دریغ

هیچکس دنبال خدا نبود !!!



تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:, | 21:30 | نويسنده : صادق رئیسی |

خدایاتو از رگ گردن به من نزدیکتری

 

خدایا از گردنم تا قلبم راهی نیست

به قلبم برو،و تنها آرزویم را ببین

خدایا من حقیرم و نمیتوانم کاری کنم

تو که بزرگی آرزویم را براورده کن

خدایا التماست میکنم...



تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:, | 21:26 | نويسنده : صادق رئیسی |
با خودم فکر مي کردم تحقق روياهايم غير ممکن است،
اما خدا گفت : 
«هر چيزي ممکن است» 
گم شده بودم،گيج بودم،فکر مي کردم هيچ وقت جوابي پيدا نخواهم کرد،
اما خدا گفت : 
«من هدايتت خواهم کرد» 
خود را باختم،فکر مي کردم نمي توانم،از عهده اش بر نمي ايم ،
اما خدا گفت : 
« تو از عهده ي هر کاري بر مي ائي» 
غمگين بودم،احساس کردم زير کوهي از نا اميدي گير افتادم ،
اما خدا گفت: 
« غمهايت را روي شانه هاي من بريز» 
فکر کردم نمي توانم،من انقدر باهوش نيستم،
اما خدا گفت : 
« من به تو خرد لازم را مي دهم» 
بار گناهانم رنجم مي داد ،براي کارهاي بدي که کرده بودم از خود عصباني بودم،
اما خدا گفت : 
«من تو را مي بخشم» 
از خودم بدم مي امد ،فکر مي کردم هيچ کس مرا دوست ندارد ،
اما خدا گفت : 
«من به تو عشق مي ورزم » 
گريه مي کردم،زيرا تنها بودم،
اما خدا گفت : 
« من هميشه با تو هستم »
 


تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:, | 21:21 | نويسنده : صادق رئیسی |
 

این اسمش دلــــــه !


اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی ..


اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه ..


میشد مغــــــــز !


دلـــــه ..


نمی فهمــــــه … !

 

... خواستم اطلاع بدم …

 

(خدایا دلم واست تنگه !)

 



تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:, | 21:19 | نويسنده : صادق رئیسی |

۱) شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این «باور» که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی از آنها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آندو را به عنوان دو نمونه ازمسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود

 

۲)در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن ۵ کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود. چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان ۵ کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست

 

نتیجه : . هر فردی خود را ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید«هستید». اما بیش از آنچه باور دارید«می توانید» انجام دهید



تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:, | 21:9 | نويسنده : صادق رئیسی |



تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:, | 21:7 | نويسنده : صادق رئیسی |

فقر چیست؟
میخوام بگویم فقر چیست،
فقر چیزی است که همه جا سر می کشد،
فقر،گرسنگی نیست،عریانی هم نیست،
فقر چیزی را" نداشتن" است،ولی آن چیز پول نیست،طلا و غذا نیست،
فقر همان گرد وخاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند،
فقر ،تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خورد میکند،
فقر ،کتیبه سه هزار ساله ی است که روی آن یادگاری نوشته اند،
فقر ،پوست موزی است که از پنجره یک ماشین به خیابان انداخته می شود،
فقر همه جا سر میکشد،
فقر ،شب را "بی غذا" سر کردن نیست،
فقر،روز را "بی اندیشه"سر کردن است

ادامشون در ادامه مطلب



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:, | 21:4 | نويسنده : صادق رئیسی |

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!

و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!



تاريخ : جمعه 6 دی 1392برچسب:, | 21:0 | نويسنده : صادق رئیسی |